واچینک دختر یک باغبان
قصه کسب و کار دختر یک باغبان

قصه واچینک

فاطمه کشاورزی هستم، دختر یک باغبان و خالق «واچینک». قطعا یک شبه به ذهنم نرسیده کسب‌وکار راه بیندازم. داستان آن طولانی است و گزیده می‌گویم.

واچینک یعنی چه؟

واچینک یک واژه‌ی لری است. یعنی: واچیدن، دوباره چیدن. واچینک معادل خوشه‌چینی است. «شلخته درو کنید تا چیزی گیر خوشه‌چین‌ها بیاید». در روستای ما وقتی محصولات باغ را می‌چینند، یک بار دیگر زن‌ها به باغ می‌روند تا محصولات جامانده را دوباره بچینند. این محصول می‌تواند غوره باشد یا انگور یا بادام یا هر چیز دیگری. ما به این کار واچینک می‌گوییم.

واچینک از چه زمانی شروع شد؟

واچینک متولد شب یلدای سال ۹۸، در شهر قم است که کرکره‌اش بالا رفت و اولین سفارش ثبت شد. آن موقع دانشجوی ارشد و خوابگاهی در قم بودم. وقتی محصولات را به خوابگاه می‌بردم، کیفیت مویز و شیره‌ی انگورم یک سر و گردن از محصولات دوستانم که از شهرهای دیگر بودند بالاتر بود. مویزهای من درشت‌تر و گوشتی‌تر بودند. پرچم محصولاتم بالا بود و همین موضوع جرقه شد. یک روز به خودم گفتم تو نویسندگی، فعالیت در فضای مجازی و مهارت‌های دیگری داری. چرا یک فروشگاه اینترنتی راه نمی‌اندازی؟! تصمیم گرفتم از فعالیتم در فضای مجازی پول دربیاورم. چه چیزی بهتر از بسته‌بندی و فروش محصولات پدرم به صورت مستقیم و بی‌واسطه؟ شاغل بودنم در یکی از استارتاپ‌ها نیز حسابی من را با این حرفه آشنا کرد.

سه سوته با اتوبوس به شیراز آمدم تا بروم لوازم بسته‌بندی انتخاب کنم و از محصولاتم عکس بگیرم که روانه‌ی سایت و اینستاگرام کنم. خانواده‌م خیلی امیدی نداشتند. می‌گفتند ضرر می‌کنی. حق هم داشتند. چون تا الان فروش ما تناژ بوده و باورشان نمی‌شد کسی از تهران مثلا سه یا چهار کیلو مویز سفارش بدهد و یک هفته منتظر بماند تا به دستش برسد. شکر خدا خانواده‌م همیشه گذاشته‌اند هر چیزی را که می‌خواهم تجربه کنم. همراهی آنها هم در این کار از این جهت بودم که بگذاریم دلش خوش باشد. تجربه‌ای کسب کند تا برایش عبرت باشد و هوا او را برندارد. حالا عزمم جزم شده بود تا به همه ثابت کنم که خواستن توانستن است. حتی می‌توانم الگویی برای دختران روستایی ایرانم باشم.

چقدر با بازار و کارم آشنا بودم؟

راستش من اصلا آدم بازاری و حتی آدم خرید نبودم. فقط دانش و مهارت فعالیت در فضای مجازی را می‌دانستم. وقتی آقای جعفری از من پرسید «چقدر سرمایه در گردش داری؟» جواب دادم: «اصلا چی‌چی هست؟» در چند جلسه مشاوره این الفبا را یادم داد و ایمان داشت با اینکه صفر کیلومتر هستم موفق می‌شوم. این ایمان و باور برایم انگیزه بود و من هر طور بود باید تلاش می‌کردم مهر موفقیت را بچسبانم به پیشانی‌ام. لذا شروع کردم به یادگیری بیشتر.

نابلدی‌ام فقط همین بود؟ نه. ما ده دوازده‌ سالی شیراز بودیم و از روستا رفته بودیم. در این مدت نهایت ایام عید از سر ناچاری به روستا رفته باشم. همه‌ش هم سرگرم درس بودم و سرم در کتاب بوده. اصلا با محصولاتمان آشنا نبودم. انگور انواع مختلف دارد؛ شیرازی، سیاه، رجبی، عسکری و چند نوع دیگر. من به همه‌شان می‌گفتم انگور یا مویز. حتی نمی‌دانستم باغ انگور ما از نوع انگور شیرازی است. با اینکه پدرم کارگاه شیره انگور داشت، من تا الان پختنش و مراحلش را ندیده بودم. چون من با باغ و روستا قهر بودم. همیشه هم سر خانواده‌م غر می‌زدم که دست از سر کچل باغ و زمین بردارند. خسته شده بودم از اینکه یک پایشان شیراز بود و یک پایشان روستا و منم ترس و لرز جاده و هزار اتفاق را داشتم. «واچینک» اما باعث شد با همه چیز آشتی کنم و حتی دوباره از شیراز به روستا مهاجرت کنیم.

اهداف و ارزش‌های واچینک چیست؟

اولین هدف و ارزشم برای خانواده‌م است. من عاشق خانواده‌م و دسترنج پدرم هستم. روزی که «واچینک» متولد شد، شعار من این بود: «از قدیم گفتن: دختر عصای دست باباشه». همه‌ی تلاشم این بود عصای دست پدرم باشم برای فروش محصولاتش. چون وجدان کاری‌اش بالاست و همه نکات اخلاقی را رعایت می‌کند. با اینکه تقلب در شیره‌ی انگور وجود دارد، اما پدرم به برکت بیشتر معتقد است تا به سود بیشتر از هر راهی. اگر من در این مدت توانستم چالش‌های مختلف کسب‌و‌کارم را پشت سر بگذارم، به برکت اخلاق پدرم در کارش بوده است.

دومین هدفم این است ثابت کنم خواستن توانستن است و با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی‌شود. دوست دارم روزی الگوی موفقی برای دختران روستایی بشوم و همه‌شان به این باور برسند که آینده ساختنی و به دست آوردنی است. اگر من می‌توانم از صفر شروع کنم و موفق بشوم، آنها هم می‌توانند.

سومین هدف و ارزشم برمی‌گردد به مشتریان عزیزم. راستش را بخواهید من عاشق آدم‌ها و فرهنگ‌ها و شهرهای مختلفم. «واچینک» بهانه‌ای است تا من کلی دوست در شهرهای مختلف پیدا کنم. وقتی محصولم به دست مشتری می‌رسد، دوست دارم آغاز یک دوستی باشد. چون حقیقتا از مشتریان خیلی چیزها یادگرفتم. چون همیشه مثل یک خواهر یا برادر کنارم بودند و من را برای رشد بیشتر راهنمایی کرده‌اند. وقتی دیدم محصولم از روستای خودمان مسافر روستای کهنوج از کرمان است کلی ذوق کردم. هنوز هم شیرینی این اتفاق زیر دلم جا خوش کرده.

چهارمین اهدافم شامل کلی هدف ریز و درشت خودم است. من هم جوان خام این کشورم با کلی امید و آرزوهای دور و بسیار دراااااااااز.

چالش‌های کسب‌و‌کارم چه بوده؟

اولین چالشم برای وقتی بود که قم بودم. خانواده‌م شیراز بود و محصولات روستا. این حمل و نقل هزینه بیشتری داشت تا به دست من در خوابگاه برسد. از طرفی من یک آدم پنبه‌ای و کار مکن و دست به سیاه و سفید نزن بودم؛ حالا «واچینک» تلافی همه عافیت‌طلبی‌ام را درآورد. تنهای ارسال کردن محصولاتم که وزن زیادی هم داشت، گاهی اشکم را درمی‌آورد. «این چه کاری بود کردم؟ آبت کم بود؟ نونت کم بود؟ چرا من خونه خودمون نیستم؟ اگر مامانم بود نمی‌ذاشت اینا رو بلند کنم! چرا اصلا من شوهر ندارم اینا رو جابه‌جا کنه :)))))». ولی کاری بود که خودم کرده بودم نباید جا می‌زدم و کم می‌آوردم. شکر خدا کرونا سبب خیر شد و دانشگاه تعطیل. من هم دست بچه‌م واچینک را گرفتم و برگشتم به خانه‌ی پدری.

دومین چالشم با پست بود. یک روز یک تخفیفی زدم و ملت ریختن روی دکمه ثبت سفارش. ۳۰۰ سفارش در یک روز ثبت شد با حداقل‌ترین سود. پست بانک روستا گفت باید با پست پیشتاز ارسال کنم. یعنی هر سفارش ۵ هزار تومان ضرر. چقدر آن چند روز مثل مادر فرزند مرده عذاب کشیدم. تصمیم گرفتم ارسال کنم تا اعتبارم جلو مشتری‌ها زیر سوال نرود. بعدش مستقیم با پست قرارداد بستم تا سایه‌ی تعرفه‌های پستی و پست بانک روستا مثل چماق بالای سرم نباشد.

چالش سومم این است که اینجا ایران است و چیزی حساب و کتاب ندارد. طرح صیانت هر لحظه من را سکته می‌داد. هیچ دولتی به فکر بازار محصولات ما باغدارها نبوده و در این سالها کسی پای حرف دل باغداری ننشسته. حالا که خودم دست به کار شده بودم، مدیرانی که نفسشان از جای گرم درمی‌آید دست گذاشته‌اند روی گلوی «واچینک». حالا هم که به مراد دلشلن رسیده‌اند و بهترین کانال فروشم را از دست دادم. لطفا حرفی از پیام رسان داخلی و فلان و بهمان استارتاپ نزنید که اگر شما اسمشان را شنیده‌اید، من در همه‌ی آنها گیسوانم را سفید کرده‌ام. چالش‌های دیگر هم بود و هست و خواهد بود ولی من همه را یکی پس از دیگری شکست می‌دهم.

و اما حرف آخر

یک چیزی که از همه مهم‌تر و موثرتر بود را نگفتم. اطرافیانم می‌دانند که تا الان چقدر خدا به همراه من بود و از غیب برایم دری می‌گشود تا چالش‌ها رفع شود. همان قراردادم با پست که کلی رو زدم و دوندگی کردم و آخر از یک جای دیگر دری باز شد. یا کلی اتفاقات ریز و درشت دیگر. «واچینک» باعث شد «توکل بر خدا» را تجربه کنم و با گوشت و پوست و استخوانم لمس کنم. اینقدر اتفاقاتی که فکرش را نمی‌کردم من را سر غافلگیر کرد که حد ندارد. سر بزنگاه مشتری‌هایی انگار از غیب می‌آمدند و من را از چالش در می‌آوردند. همه را مدیون تو هستم خدایی که همیشه تنها امیدم بودی. بوس به روی ماهت خدا.

 

برای خرید محصولات روی «فروشگاه واچینک» کلیک کنید

I am message box. Click edit button to change this text.